به گزارش مشرق، بامداد دوشنبه اول اردیبهشتماه امسال بود که زن جوانی وحشتزده به اداره پلیس رفت و از سهمرد به اتهام آدم ربایی و آزار و اذیت شکایت کرد.
شاکی با صدایی لرزان گفت: چند سال قبل شوهرم فوت کرد و من و فرزندانم را تنها گذاشت. از آن روز به بعد مجبور شدم برای هزینه زندگیمان در خانه افراد پولدار کار کنم. ساعت ۲۲ بود که کارم تمام شد و راهی خانهمان شدم. در میدان آزادی سوار خودروی پرایدی شدم که در صندلی جلو آن زن میانسالی به عنوان مسافر سوار بود.
راننده مرد جوانی بود و به طرف سهراه آذری به راه افتاد تا اینکه در میدان فتح، زن میانسال از خودرو پیاده شد و من و راننده تنها شدیم. راننده پس از طی مسافت کوتاهی ناگهان مسیرش را تغییر داد و به طرف حاشیه شهر حرکت کرد. وقتی به او اعتراض کردم چاقویی از زیر صندلیاش بیرون آورد و مرا تهدید کرد، اما من نترسیدم و با داد و فریاد از رهگذران درخواست کمک کردم، اما در آن موقع از شب کسی متوجه فریادهای من نشد.
سعی کردم در خودرو را باز کنم و خودم را به داخل خیابان پرتاب کنم، اما درها قفل شده بود و از داخل باز نمی شد. با گریه و التماس از راننده خواستم خودرو را متوقف کند و مرا پیاده کند، اما هر چقدر التماس کردم دلسیاه او را به درد نیاورد. راننده همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه از شهر بیرون رفت و در نهایت در بیابانهای اطراف اسلامشهر خودرواش را نگه داشت و مرد جوان با چاقو به سراغ من آمد و تهدید کرد هر چقدر اموال با ارزش دارم به او بدهم.
چارهای جز تسلیم شدن نداشتم و به زور تمامی طلاها و پولهایم را به او دادم. مرد آدمربا حتی گوشی تلفن همراه و ساعت مچیام را گرفت و در آن بیابان و در تاریکی شب مرا از خودرو به بیرون پرتاب کرد و فرار کرد. وی ادامه داد: هر چقدر به دنبال خودرواش دویدم فایده ای نداشت و مرد بیرحم به سرعت رفت.
تاریکی و سکوت عجیبی بیابان را فراگرفتهبود و فقط هر چند دقیقه یکبار صدای حیوانات وحشی به گوشم می رسید. آنقدر ترسیده بودم که توان راه رفتن نداشتم تا اینکه از دور نور چراغ خودرویی را دیدم که از جاده فرعی عبور می کرد. به سرعت خودم را به خودرو رساندم و درخواست کمک کردم. راننده خودرو که پسر جوانی بود با دیدن من خودرو را متوقف کرد. من ماجرا را برای او و دوستش که مرد جوانی بود توضیح دادم و آنها هم قبول کردند به من کمک کنند و مرا به نزدیکترین کلانتری برسانند.
وقتی سوار خودرو شدم ابتدا کمی آرامش گرفتم اما این آرامش خیلی طول نکشید تا اینکه مرد جوان به راننده دستور داد مسیرش را عوض کند. همان لحظه فهمیدم که دوباره در دام افراد خلافکاری گرفتار شدهام. پسر جوان ابتدا مخالفت کرد، اما مرد جوان اصرار کرد و او هم مسیر خودرو را تغییر داد. دوباره گریه و التماسهای من شروع شد، اما فایدهای نداشت. آنها دقایقی بعد مرا به داخل گاوداری در همان حوالی بردند.
مرد جوان که خیلی خشن بود، گلویم را فشار داد و گفت اگر تسلیم آنها نشوم مرا به قتل میرساند که پسر جوان به کمک من آمد و مانع کشته شدن من شد، اما در نهایت آنها پس از آزار و اذیت لحظاتی بعد مرا در یکی از خیابانهای جنوب تهران رها کردند . با طرح این شکایت پرونده به دستور قاضی آرش سیفی، بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران برای رسیدگی در اختیار تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت .
مأموران در نخستین گام موفق شدند گاوداری آدمربایان را شناسایی کنند. بررسیها نشان داد نیمهشب حادثه پسر ۱۹ ساله صاحب گاوداری که بابک نام دارد، همراه دوستش که مرد ۳۴ سالهای به نام شهروز که متهم سابقهدار است، زن جوان را ربوده و در داخل گاوداری مورد اذیت و آزار قرار دادهاند.
پس از این مأموران بابک و شهروز را بازداشت کردند.
بابک که دانشجوی رشته کامپیوتر بود در بازجوییها با اظهار پشیمانی گفت: نیمهشب حادثه همراه شهروز در حال برگشت از گاوداریمان بودیم که در تاریکی شب کنار جاده متوجه شاکی شدیم. زن جوان در حالی که گریه می کرد از ما کمک خواست تا او را به خانهاش برسانیم. او گفت که مرد مسافرکشی او را ربوده و اموالش را سرقت کرده و بعد در این بیابان رها کرده است.
خیلی دلم برایش سوخت و او را سوار کردم تا به خانهاش در مشیریه برسانم که شهروز به من گفت به سمت گاوداری برگردم. زن جوان وقتی متوجه نیت ما شد با گریه و التماس خواست او را در همان بیابان رها کنیم، اما شهروز او را تهدید کرد تا اینکه به گاوداری رسیدیم. شهروز قصد داشت زن جوان را به قتل برساند، اما من مانع شدم و در نهایت پس از اذیت و آزار، او را در حوالی تهران رها کردیم.
شهروز هم در بازجوییها حرفهای همدستش را تأیید کرد. وی گفت: ابتدا قصد کمک به شاکی را داشتیم، اما ناگهان شیطان ما را وسوسه کرد و مرتکب این جرم شدیم .
تحقیقات از متهمان ادامه دارد.
منبع: روزنامه جوان